مسعود تقیآبادی: ترجمه کتابی که نه تنها مسیر زندگی یک نویسنده شناختهشده را در مواجهه با موضوعات عمیقی چون مرگ، تنهایی و معنای زندگی دنبال میکند، کاری چالشبرانگیز و در عین حال بسیار تحولآفرین است. مرجان سلیمان، مدیر نشر «آنجا» و مترجم کتاب «ساعت دل» اثر اروین و بنجامین یالوم، این فرآیند را بیش از هر چیز تجربهای بسیار شخصی و گاهی عاطفی میداند؛ تجربهای که با سختترین دوران زندگیاش، از دست دادن پیدرپی اعضای خانواده، همزمان شد و هنگام ترجمه بخشهایی از کتاب، او را به شدت تحت تأثیر قرار داد و به اشک واداشت. او معتقد است «ساعت دل» صرفاً یک کتاب رواندرمانی نیست که تنها برای متخصصان این حوزه نوشته شده باشد؛ بلکه اثری است که برای هر انسانی که به دنبال درک عمیقتر خود، بهبود رابطه با دیگران و پاسخ به پرسشهای بنیادین درباره معنا و هدف زندگی است، بسیار آموزنده و ضروری است. این کتاب نه تنها مسئله مواجهه با مرگ را به شکلی متفاوت و زاینده پیش میکشد، بلکه به خواننده میآموزد چگونه در لحظه حال حضور داشته باشد و زندگی را فراتر از ترسها و نگرانیهای روزمره تجربه کند. در این گفتوگو، مرجان سلیمان درباره دلایل انتخاب این اثر، دشواریها و چالشهای ترجمه آن، و همچنین تأثیرات عمیق این کتاب بر روند شخصی و حرفهای خود سخن گفته است. در ادامه به دنیای پیچیده و در عین حال دلنشین «ساعت دل» و تجربه منحصربهفرد مترجم آن نزدیکتر میشویم.
یالوم درمانگر است، اما در آثارش نگاه فلسفی هم به چشم میخورد؛ بهخصوص در موضوعاتی چون مرگ، آزادی، تنهایی و معنای زندگی. آیا «ساعت دل» را بیشتر یک کتاب درمانی میدانید یا فلسفی؟ به نظر شما ما نیاز داریم که در دل روایتهای درمانیمان به فلسفه بازگردیم؟
به نظر من فلسفه را نمیتوان از زندگی روزمره جدا کرد. فلسفه در جایجای زندگی ما جاری است. اگر به مسائل زندگی با نگاهی فلسفی بنگریم، خیلی از مشکلات را راحتتر میپذیریم و با آنها کنار میآییم. یکی از معضلات جامعه امروز ما این است که افراد تمایل دارند مسائل را فقط سطحی ببینند و به تفکر فلسفی بها نمیدهند. در حالی که اگر این نگاه فلسفی وجود داشته باشد، زندگی روانتر میگذرد. به نظرم این یکی از چیزهایی است که باید جدی گرفته شود. به نظرم یکی از مشکلات بزرگ جامعهی ما این است که خیلی از آدمها سعی میکنند به مسائل فقط سطحی نگاه کنند. فلسفه را جدی نمیگیرند. اگر جدی بگیرند، خیلی چیزها روانتر و قابلتحملتر میشود.
به نظر شما چه چیزی کتاب «ساعت دل» را از سایر آثار یالوم متمایز میکند؟ آیا ردپای پسر یالوم، بنجامین، که خود رواندرمانگر نیست، در کتاب احساس میشود؟
راستش را بخواهید، من ردپای مشخصی از بنجامین در متن نیافتم. نمیدانم یالوم چه چیزهایی را در اختیار پسرش قرار داده یا چقدر از افکار پدر در نگارش این کتاب تأثیر گذاشته است. ما در متن کتاب، کلمات یا امضای مشخصی از بنجامین نمیبینیم. اما زیبایی و روانی کتاب کاملاً مشهود است. پدرش هم در جایی از کتاب از او تقدیر کرده است، بهخاطر اینکه دیگر خودش آن توان را نداشته که جلسات درمانی را با وضوح کافی توصیف و نگارش کند. تصویرسازیهای کتاب دلنشیناند و این نشان میدهد که بنجامین در انتقال این تصاویر موفق بوده. با این حال، در هیچجای کتاب حس نمیکنید که زبان بنجامین است یا از انسجام و اصالت سبک یالوم خارج شده باشد. همهچیز متمرکز بر اروین یالوم باقی میماند.
یکی از نکات مهم کتاب، مواجهه با مرگ است. چطور این مواجهه میتواند درونی و زاینده باشد، نه فقط ترسناک؟
به نظرم بزرگترین مسئلهای که انسانها با آن درگیرند، همین مرگ است؛ چیزی که از آن فرار میکنیم، چون دردناک است. اما همین تعویق و فرار، در سایر جنبههای زندگی ما ضربه وارد میکند. من چون سالهاست به مشاوره میروم، وقتی این کتاب را خواندم، فهمیدم شاید مشاور فعلیام هم نتوانسته به نقطهای برسد که من باید میرسیدم. شاید لازم بود از در دیگری وارد شوم، چون این تروماها، اگر حلنشده بمانند، روزهای زندگی را تباه میکنند. خانوادهای که از دست رفتهاند، برنمیگردند. اما منی که هنوز زندهام، دارم زندگیام را از بین میبرم. این تلنگر بزرگ کتاب بود.
برگرفته از: ایبنا